
سختی کارهای سخت
بن هاروویتز در سختی کارهای سخت میگوید اگر انتخاب بین گزینههای وحشتناک و فاجعهآمیز را نمیپسندید مدیرعامل نشوید. او که خود مدیرعامل و بنیانگذار استارتاپهای معرفی در سیلیکونولی بوده است، سعی کرده است در این کتاب تجربیات خود را به زبانی ساده، روان و داستانی برای مخاطبانش بیان کند؛ تجربههای از سرگذراندن مخمصههای کسبوکار در موقعیتهای گوناگون.
بخشی از مقدمه کتاب
هر گاه که یک کتاب مدیریتی یا توسعه فردی میخوانم، در انتهای اکثر آنها میبینم که دارم به خودم میگویم: همه اینهایی که گفت درست است؛ اما سختی ماجرا واقعا آن چیزی نبود که در این کتاب گفت.
سختی کار، تعیین هدفی بزرگ، ترسناک و پرریسک نیست؛ سختی کار، اخراج آدمها و اعضای تیم به خاطر نرسیدن به آن هدف بزرگ و متعالی است. سختی کار جذب و استخدام آدمهای فوق ستاره نیست، سختی کار هنگامی است که این آدمهای فوقستاره کمکم خود را مستحق چیزهایی نامعقول میدانند و آنها را از شما طلب میکنند. سختی کار، طراحی ساختار سازمانی نیست، سختی کار برقراری ارتباط بین آدمهایی است در ساختاری که طراحی کردهاید.
سختی کار، دیدن آرزوهای بزرگ نیست؛ سختی کار، پریدن نیمهشب از خواب با عرق سرد است هنگامی که آن آرزو به کابوس تبدیل شده است.